درست یکسال پیش همین روزها بود که برای بچه دار شدن اقدام کردیم. وقتی بهش فکر میکنم سرم درد میاد. نمیتونین تصور کنین حال و هوای خونمون چطور بود. حرف ها... نگاه ها... حتی سکوت های من و همسرم سرشار از عشق و تلاش بود.
الان که سه ماه از تولد دخترم میگذره، بازهم نمیتونین تصور کنین چه حالی دارم. حس خوشحالی و دلگیری همزمان!
با اینکه نگاه های دلربای دخترم، حس امید و زندگی رو در من زنده میکنه، همش به این فکر میکنم ارزشش رو داشت که مرد مورد علاقه ام رو از دست بدم؟!
باور کنید حسرت اینکه قبل خواب آخرین چهره ای که ببینم همسرم باشه، فقط برای یک شب، به دلم مونده!
ولی ته دلم مطمئنم حتما ارزشش رو داره. اون دختر منه. پاره ای از وجود منه.
اصلا خودِ خودِ خودِ منه...